الا کوهی، دلت بی درد بادا
تنورت گرم و آبت سرد بادا
اسیر دست نامردان، نمانی
سمندت تیز و یارت مرد بادا
«سیاوش کسرایی»
پی نوشت:
این عکس را گذاشتم اینجا تا شاید هربار که نگاهش می کنم از چشمان آن پیرمردی که حالا باید سنین بازنشستگی اش را بگذراند، خجالت بکشم و یادم بماند تا وقتی مردمانی، این چنین زندگی می کنند، به اندازه کافی دلیل هست برای تلاش و کوشش جهت بهتر کردن احوال دنیا...دلیل هست برای غرق نشدن در رویاهای شخصی و منفعت طلبانه...دلیل هست برای اخلاقی زیستن و به دنبال لقمه نامشروع نرفتن و سرخود را با توجیه های بچه گانه کلاه نگذاشتن...دلیل هست برای نهیب زدن به خود برای اتلاف وقت پشت «کامپیوتر» و «فیس بوگ» و سایر مظاهر مجازی و سرکاری دنیای به هم ریخته ما...
آری...این عکس را گذاشتم تا هربار که نگاه چشمان و چهره رنج کشیده او می کنم، یادم بیافتد به اندازه کافی دلیل هست که بدانم تا ابد، «بده کار» هستم...و شرمنده شوم و یادم بیاید «مسئولیت» را، «مسئولیت» را، «مسئولیت» را...