از آسمان ابری ام تقدیر می بارد
یعنی - دل من سرنوشت مبهمی دارد
دستم - که عمری بی طرف بود - از تو ،بعد از این
دگر نمی خواهد که آسان دست بردارد
مانند من - در رفتن و ماندن - دو دل هستی
آری،تو هم ، بی من دلت طاقت نمی آرد
من کوچه تنهایم ، اما در سکوت من
تنها تو هستی آنکه بایدگام بگذارد
چشمان این کوچه ،همه شب کهکشان ها را
پیش خودش ، راه عبور تو می انگارد
این کوچه - گرچه کوچه ای بن بست و بی عابر -
می خواهد اما ، خویش رادر دست تو بسپارد
تا بلکه لحظه لحظه اندوه خود را نیز
با انعکاس گام هر گام تو بشماردچشم هایم ازدردهای پنهانی حکایت دارد
دردهایی که جانم را میفرساید
گام هایم به خستگی یک مرغابی هجران کشیدهشده است
ولی دل کوچکم هنوزبه رنگ آبی آسمان دل خوش است
و من یقین دارم روزی به آسمان خواهم رسید